جدول جو
جدول جو

معنی چال خشک - جستجوی لغت در جدول جو

چال خشک
(خُ)
دهی از دهستان زردلان بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه است که در 71 هزارگزی جنوب خاوری کرمانشاهان و 29 هزارگزی سراب فیروزآباد واقع شده. کوهستانی و سردسیر است و 125 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و محصولش غلات، لبنیات و تریاک میباشد. شغل اهالی زراعت و گله داری و تهیه هیزم و ذغال است. اهالی آنجا از طایفۀ کوشوند هستند و در تابستان به حدود کوه میروند. راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیل خشک
تصویر پیل خشک
در علم الکتریک پیلی به شکل استوانه ای از روی با میله ای از زغال در وسط استوانه و خمیری از دانه های زغال و بی اکسید منگنز اشباع شده با محلول نشادر
فرهنگ فارسی عمید
(کُ)
دهی است از دهستان گلیجان شهرستان شهسوار که در 12 هزارگزی باختر شهسوار و 3 هزارگزی جنوب راه قدیم شهسوار به رامسر واقع شده. دامنه ای است معتدل و مرطوب و مالاریایی که 555 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه لنگرود و محصولش برنج و مرکبات و چای میباشد. شغل اهالی زراعت است و این محل دارای دبستان و کارخانه برنج کوبی و چند باب دکان میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(نِ خُ)
خبزه لحلحه. قفار. کمک. کبنّه. شظف. (منتهی الارب). نان خشکیده. رجوع به اقسام نان ذیل کلمه نان شود، نان خالی. نان تهی. نان پتی: او جزع میکرد و صدقه به افراط میداد. روز به روزه بودن و شب به نان خشک روزه گشادن و نانخورش نخوردن. (تاریخ بیهقی ص 484).
هر دو یکی شود چو ز حلقت فروگذشت
حلوا و نان خشک در آن تافته تنور.
ناصرخسرو.
به نان خشک قناعت کنیم و جامۀ دلق.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(عَ سَ لِ خُ)
خشک انجبین است. (تحفۀ حکیم مؤمن). و رجوع به عسل یابس و خشک انجبین و خشک انگبین شود
لغت نامه دهخدا
(جِ خُ)
زاجی است که از زاج سفید پس از، ازدست دادن تبلور (بوسیلۀ حرارت) بدست می آمد. (درمان شناسی دکتر عطائی ص 454). و رجوع به زاج سفید شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
دهی است از دهستان نیم بلوک بخش قاین شهرستان بیرجند که در 40 هزارگزی شمال قاین واقع شده. کوهستانی و معتدل است و 28 تن سکنه دارد. آبش از چاه محصولش غلات، شغل اهالی زراعت و مالداری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ)
دهی است از دهستان شمیل بخش مرکزی شهرستان بندرعباس که در 84 هزارگزی شمال خاوری بندرعباس بر سر راه فرعی میناب به کهنوج واقع شده. جلگه و گرمسیر است و289 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه، محصولش خرما و غلات، شغل اهالی زراعت و راهش فرعی است. مزرعۀ میرآقاجزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(پُ)
ستوری که شانه و کفلش برآمده و کمرش فرورفته باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به چاک پشت شود
لغت نامه دهخدا
(رِ خُ)
خاری که ازسبزی افتاده و خشک شده است. ضریع. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کِ خُ)
کنایه از زمین بی گیاه و سبزه است. (آنندراج) :
دگر بار سر سبز شد خاک خشک
بنفشه برآمیخت عنبر بمشک.
نظامی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غِ خُ)
دهی است از دهستان مرغک بخش راین شهرستان بم که در 76 هزارگزی جنوب خاوری راین و 2 هزارگزی شوسۀ بم به جیرفت واقع است و 40 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
نام قدیم بیگ بیگ است. دهی است از شهرستان ایلام، و رجوع به بیگ بیگ شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عسل خشک
تصویر عسل خشک
خشک انگبین
فرهنگ لغت هوشیار
فرد تنبل و از زیر کار دردو
فرهنگ گویش مازندرانی
گونه ای پرنده، ترقه، چکاوک که دارای انواع چکاوک آسمانی –
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی بازی محلی
فرهنگ گویش مازندرانی